جستجو
فارسی
  • English
  • 正體中文
  • 简体中文
  • Deutsch
  • Español
  • Français
  • Magyar
  • 日本語
  • 한국어
  • Монгол хэл
  • Âu Lạc
  • български
  • Bahasa Melayu
  • فارسی
  • Português
  • Română
  • Bahasa Indonesia
  • ไทย
  • العربية
  • Čeština
  • ਪੰਜਾਬੀ
  • Русский
  • తెలుగు లిపి
  • हिन्दी
  • Polski
  • Italiano
  • Wikang Tagalog
  • Українська Мова
  • دیگران
  • English
  • 正體中文
  • 简体中文
  • Deutsch
  • Español
  • Français
  • Magyar
  • 日本語
  • 한국어
  • Монгол хэл
  • Âu Lạc
  • български
  • Bahasa Melayu
  • فارسی
  • Português
  • Română
  • Bahasa Indonesia
  • ไทย
  • العربية
  • Čeština
  • ਪੰਜਾਬੀ
  • Русский
  • తెలుగు లిపి
  • हिन्दी
  • Polski
  • Italiano
  • Wikang Tagalog
  • Українська Мова
  • دیگران
عنوان
رونویس
برنامه بعدی
 

سپاسگزاری پادشاه صلح و پادشاه پیروزی، بخش ۲ از ۱۱

جزئیات
دانلود Docx
بیشتر بخوانید
بسیاری از انسان‌ها، شبیه انسان به نظر می‌رسند، اما انسان نیستند. و ما قبلاً در این مورد صحبت کردیم. پس باید مراقب باشید. و از طرفی اَبَرانسان‌ها و انسان‌های والا و یک انسان‌ غایی مانند "استاد غایی" وجود دارند. هاله‌ آنها کاملاً متفاوت است. این بستگی به رتبه آنها و سطح روشن‌ضمیری معنوی آنها و تمام جایگاه‌های معنوی [آنها] در کل کائنات دارد. بهشت‌ها می‌دانند. فقط اینکه اکثر انسانها، نمی‌دانند. آنها هاله‌ها را نمی‌بینند. اما برخی می‌توانند ببینند و بسیار دشوار است که از این افراد غیب بین، پنهان باشید.

وقتی در موناکو بودم، قبل‌از اینکه مرکز مدیتیشن 'اس‌ام‌سی' را در منتون، 'سن مارتن' داشته باشیم، مدتی در ارزان‌ترین اتاق ممکن در هتلی اقامت داشتم. حتی در چنین هتلی هم اتاق‌هایی برای اجارۀ طولانی‌مدت دارند. و ارزان‌تر از آن است که فقط برای چند روز اتاق بگیرید و بمانید. من آنجا بودم و آنها می‌آمدند و می‌رفتند. همگی با من خیلی مهربان بودند، تمام کارکنان آن هتلی که هتل فیرمونت نام داشت. آنها فوق‌العاده مهمان‌نواز و خیلی، خیلی خوب، خیلی مهربان، خیلی محترم و خیلی حرفه‌ای بودند. یادم هست یکی از آنها، به نحوی، من را شناخت و به مدیر هتل گفت... چون یکدفعه اتاق نداشتند، پس می‌خواستند مرا به هتل دیگری منتقل کنند.

اما این شخصی که آنجا کار می‌کرد – نمی‌دانم چطور درباره‌ام می‌دانست – به آنها گفت که من شخص بسیار استثنایی هستم، پس باید من را همان‌جا نگه دارند. اما هتل، هتل است – اگر اتاق داشته باشند به شما اتاق می‌دهند. در آن زمان، من استودیو را اجاره نکرده بودم چون آماده نبودم که مدت زیادی آنجا بمانم، فقط موقتاً، برای چند روز. و بعد، اگر بیشتر از آن چند روز می‌ماندم و مشتریان دیگر آن اتاق را از قبل رزرو کرده بودند، آن‌وقت مجبور بودم جابه‌جا شوم. پس آن شخص به مدیریت گفت که باید من را آنجا نگه دارند، اما آنها نمی‌توانستند. مرا به هتل دیگری معرفی کردند، آنجا هم خوب بود اما یکی نبودند، مسلمه. مهم نیست.

وقتی در موناکو هستم، هتل فیرمونت را ترجیح می‌دهم چون همه آنجا من را می‌شناسند و خیلی، خیلی مهربانند. یکی از افرادی که آنجا کار می‌کرد به‌عنوان... من خبر خوب را تا دقایقی دیگر به شما می‌گویم وقتی صحبت‌مان دربارۀ این موضوع تمام شود. یک چیز همیشه به چیز دیگری می‌انجامد و من می‌توانم مدت زیادی درباره یک موضوع یا رویداد صحبت کنم. پس امیدوارم یادم بماند آنچه که باید بگویم را به شما بگویم – آنچه خدا می‌خواهد شما بدانید. خب حالا کجا بودیم؟ آن شخص، دربان ورودی اصلی بود. او باسابقه بود. مسن‌تر بود و همیشه هاله من را می‌دید. هاله من رنگ‌های زیادی دارد، اما او فقط می‌توانست یک رنگ را ببیند – که یک رنگ سفید درخشان بود. من چیزی نگفتم. نگفتم، "آه، فقط همین را دیدید؟" این را نگفتم. نمی‌خواستم ناراحتش کنم یا باعث شوم احساس ناامیدی کند.

چون یک بار، رفتم بیرون و او به من گفت، "آه، امروز می‌توانم هاله‌تان را واضح‌تر ببینم." گفتم، "هاله‌ای که دیدی چه رنگی بود؟" بعد او به من گفت. اول نمی‌خواست بگوید. گفت، "آه، لطفاً مجبورم نکنید به شما بگویم." من گفتم، "باید بگویید. حالا که تا اینجا گفتید. کنجکاوم کردید، پس بقیه‌اش را بگویید." او نمی‌گفت. پس روی زمین جلوی درب زانو زد. نه درست وسط درب، بلکه کنارش، چون آن‌جا یک میز کوچک جلوی درب دارند، چون باید مانند پارک‌بان کار کنند، فکر می‌کنم. او وقتی مشتریان می‌آیند به ماشین‌هایشان رسیدگی می‌کند. او و همه همکارانش باید ماشین‌ها را به پارکینگ هتل ببرند. پس کار او این بود. اما می‌توانست هالۀ آدم‌ها را ببیند. پس از او پرسیدم. روی زمین زانو زد تا التماسم کند که از او نخواهم آن را برملا کند. گفتم: "شما همین حالا نصفش را برملا کرده‌اید، پس باید به من بگویید." و بعداز اینکه آن را به من گفت، گفتم: "خیلی‌ خوب است، خیلی خوب است. خوب است که آنرا می بینید." او خیلی مهربان و خیلی متواضع بود.

ضمناً، مخاطبم شما هستید، شاگردان خدا [تحت تعلیم من]، لطفاً با مردم محترمانه رفتار کنید چون هیچ‌وقت نمی‌دانید هرکس چه ‌کسی است. یک بار در یکی از مراکز (مدیتیشن) ماندم، فقط مدت کوتاهی، و آن‌جا یک رفتگر بود. هروقت از آن‌جایی که من می‌ماندم می‌گذشت، آن روز خاص می‌شد. اگر آن‌جا بودید، حس می‌کردید که انرژی بالاتر رفته و خلق و خویتان تقویت می‌شود، شما را خوشحال‌تر می‌کرد، حتی اگر کار زیادی برای انجام داشتید، مثل همیشه. همه‌چیز بهتر به نظر می‌رسید و در بدنتان حس سبکی بیشتری می‌کردید، انگار می‌توانستید از بین دیوارها رد شوید یا به فضا پرواز کنید، چیزی شبیه آن. این‌طور نیست که همۀ رفتگر‌ها چنین انرژی خوبی بیاوردند، اما او، آن شخص، این‌طور بود. خب، لازم نبود او را ببینم. در واقع، من نمی‌دانستم چه زمانی می‌آید، اما وقتی می‌آمد، انرژی متفاوتی را حس می‌کردم، آه، یک انرژی واقعاً بسیار متعالی. پس حتما رهرو معنوی بسیار، بسیار کوشایی بود. او شاگرد خدا [تحت تعلیم] من نیست. از معلمان دیگری تعلیم دیده بود، اما خیلی خوب تمرین کرده بود. او قطعاً خیلی پاک بود. بسیار خب. دیگر چه می‌خواهم به شما بگویم؟ یک لحظه صبر کنید.

خب، اخیراً، به نظر می‌رسد دنیای ما کمی باثبات‌تر شده است. گذشته از اینکه برخی از گوشه و کنار کره زمین مشکلاتی دارند که هنوز حل نشده‌اند، مثل یورین یا همان اوکراین. من خواستم نام آنجا را کمی تغییر دهم تا امید داشته باشم این واژه انرژی بهتری برای آنها به همراه بیاورد و زودتر به صلح برسند. خب، باید از همه شما که صادقانه، با پشتکار و فروتنانه برای صلح جهانی دعا می‌کنید، تشکر کنم. ما نشانه‌های زیادی از صلح جهانی در همه‌جا داریم. همان‌طور که می‌بینید، هر روز اعضای تیم ما همه اخبار را جمع‌آوری می‌کنند یا شاید خودم برخی خبرها را جمع‌آوری ‌کنم و شاید خودم برخی خبرها را جمع‌آوری کنم و بعد آنها هر روز اخبار صلح را تهیه می‌کنند. ما واقعا شاهد صلح در کشورهای مختلف، در گوشه و کنار مختلف کره زمین هستیم. فقط بعضی‌ها هنوز خیلی لجبازند.

درضمن، خبر خوب این است که، خب، فقط درباره انگلستان نیست، بلکه خبر خوب این است که دیروز، درحالی که مشغول مدیتیشن بودم، دو پادشاه آمدند و از من برای صلح در سوریه و بعضی کشورهای دیگر تشکر کردند. یکی پادشاه صلح بود که نماینده مردم خودش بود و آمد و از من برای صلح در سوریه و پایان جنگ‌های دیگر تشکر کرد. و امروز، ۷ پادشاه دیگر نیز آمدند تا از من سپاسگزاری کنند، به‌خاطر دنیاهایشان که اکنون از پیامدهای جنگ آزاد شده‌اند. یا خودشان در جنگ درگیر بودند، یا مرتبط بودند، یا در همسایگی درگیری ها بودند. آنها این‌ پادشاهان هستند: پادشاه 'دنیای شادی'، پادشاه 'دنیای بدون ترس'، پادشاه 'دنیای ایمنی'، پادشاه 'دنیای مهرآمیز' پادشاه 'دنیای بخشایش'، پادشاه 'دنیای بی‌عیب ونقص'، پادشاه 'دنیای پیشرو'. دیگری که پادشاه پیروزی است نیز آمد. آنها همزمان با هم آمدند (با پادشاه صلح).

پادشاه صلح ابتدا سخن گفت. گفت که او و مردمش از من به خاطر صلح اخیر در سوریه و جاهای دیگر بسیار تشکر می‌کنند. در سوریه و جاهای دیگر بسیار تشکر می‌کنند. پادشاه پیروزی نیز، به همین شکل از من تشکر کرد. آنها بسیار محترمانه رفتار کردند و از رسیدن به چنین نتیجه‌ای خیلی خیلی خوشحال بودند. خب، این باعث خوشحالی من هم شد، باوجود اینکه بدن فیزیکی‌ام نشانه‌هایی از کارما، گلوله و ساچمه را نشان می‌داد. منظورم همان ابزار قتل انسان ها است که مردم در جنگ استفاده می‌کنند.

هر دوی آنها خوشحال هستند که سوریه به کشوری صلح‌آمیز تبدیل شده و واقعاً اوضاعشان به سرعت دارد بهتر می‌شود- هم صلح در داخل کشورشان و هم در خارج از کشورشان. آنها حتی نفت هم صادر می‌کنند. تصورش را کنید؟ بعد از این همه سال جنگ و رنج، حالا واقعاً خودمختار شده‌اند و حتی می‌توانند محصولاتشان را به خارج از کشور صادر کنند. این واقعاً خبرِ خوبی است؛ به مردم آنها کمک می‌کند که دوباره روی پای خود بایستند و همچنین مقداری از کمبودِ سوختِ در این زمانه را می‌کاهد. خدا را شکر!

اوه، من خیلی برایشان خوشحالم. نگران نباشید، من میتوانم تحمل کنم. فقط دارم در حاشیه به شما می‌گویم که با وجود اینکه بدنم مقداری از کارمای جنگ و همه چیزهای دیگر را متحمل شده، اینکه می‌بینم آنها می‌آیند و تشکر می‌کنند، واقعاً احساس بسیار زیبایی دارد. اما به آنها گفتم: "خب، شما باید از تثلیث، قادر متعال، قدرتمندترین تشکر کنید!" اما در آن زمان، تثلیث هنوز یکی نشده بود، اخیراً یکی شده. و پیش از آنکه تثلیث دوباره یکی شود، روی [پایان یافتن] جنگ در سوریه کار انجام شده بود، و آن هنوز به تمام کائنات اعلام نشده بود. به هر حال، من به دو پادشاه گفتم: "از این به بعد، شما و مردمتان باید از 'تثلیث' تشکر کنید. خب؟ "

و همچنین، در قلبم، مسلماً از همه شما، از روح‌های شریفی که برای صلح و جهان وگان دعا می‌کنید، تشکر می‌کنم. من هرگز شما را فراموش نخواهم کرد. حتی اگر شما را از نظر فیزیکی نشناسم، در بُعد روحی شما را فراموش نخواهم کرد. و من به شما کمک خواهم کرد، شما را رستگار خواهم کرد. اگر در این زندگی کارهای گناه آلود انجام ندهید برای من رسیدگی به آن بسیار آسان خواهد بود، زیرا شما وگان و بااخلاص هستید. و اگر مرا بشناسید، اگر از من بخواهید که شما را رستگار کنم، این کار را خواهم کرد.

Photo Caption: آسمان آزاد ِشفاف، هوای ِآزاد پاک، وجدان ِآزاد!

دانلود عکس   

بیشتر تماشا کنید
همه قسمت‌ها (2/11)
1
میان استاد و شاگردان
2025-09-24
2912 نظرات
2
میان استاد و شاگردان
2025-09-25
2399 نظرات
3
میان استاد و شاگردان
2025-09-26
2041 نظرات
4
میان استاد و شاگردان
2025-09-27
2197 نظرات
5
میان استاد و شاگردان
2025-09-28
1709 نظرات
6
میان استاد و شاگردان
2025-09-29
1422 نظرات
7
میان استاد و شاگردان
2025-09-30
1059 نظرات
8
میان استاد و شاگردان
2025-10-01
37 نظرات
بیشتر تماشا کنید
آخرین ویدئوها
اخبار قابل توجه
2025-10-01
25 نظرات
کلام حکمت
2025-10-01
18 نظرات
میان استاد و شاگردان
2025-10-01
37 نظرات
اخبار قابل توجه
2025-09-30
739 نظرات
کلام حکمت
2025-09-30
572 نظرات
میان استاد و شاگردان
2025-09-30
1059 نظرات
اخبار قابل توجه
2025-09-29
779 نظرات
37:40
اخبار قابل توجه
2025-09-29
278 نظرات
کلام حکمت
2025-09-29
717 نظرات
به اشتراک گذاری
به اشتراک گذاشتن در
جاسازی
شروع در
دانلود
موبایل
موبایل
آیفون
اندروید
تماشا در مرورگر موبایل
GO
GO
Prompt
OK
اپلیکیشن
«کد پاسخ سریع» را اسکن کنید یا برای دانلود، سیستم تلفن را به درستی انتخاب کنید
آیفون
اندروید